معنی ثنا و ستایش
حل جدول
مدح
ثنا و ستایش
ذکر
دعا، ثنا و ستایش
ذکر
ثنا
مدح و ستایش
حمد، ذکر، ستایش
حمد، ذکر، ستایش، مدح
ستایش
حمد، ستایش
ستایش
ثنا
فرهنگ عمید
مدح، ستایش،
دعا،
درود،
[قدیمی] سپاس،
* ثنا خواندن: (مصدر متعدی) [قدیمی] مدح خواندن، مدح کردن، ستایش کردن،
* ثنا کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] مدح کردن، ستایش کردن،
* ثنا گستردن: (مصدر متعدی) [قدیمی، مجاز]
مدح گفتن، ستایش کردن،
مدح و ثنای کسی را در نزد دیگران گفتن،
* ثنا گفتن: (مصدر متعدی) [قدیمی] مدح گفتن، ستایش کردن،
فرهنگ فارسی هوشیار
مدح و ستایش
نام های ایرانی
دخترانه، ستایش، دعا، شکر، سپاس
فرهنگ معین
آفرین، تحسین، مدح، ستایش، سپاس، شکر، دعا. [خوانش: (ثَ) [ع. ثناء] (اِ.)]
لغت نامه دهخدا
ستایش. [س ِ ی ِ] (اِمص) اسم مصدر از ستاییدن و ستودن. پهلوی «ستایشن ». (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). دعا و ثنا و شکر نعمت و مدح و نیکویی گفتن و ستودن و آفرین. (برهان) (غیاث) (آنندراج). حمد. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن). مدیح. مدحه. ثناء. (منتهی الارب) (دهار). مقابل نکوهش:
ستایش خوش آیدش بر هر هنر
نکوهش نبایدش خود زیچ در.
بوشکور.
بدو گفت رودابه کای شاه زن
سزای ستایش بهر انجمن.
فردوسی.
نخست آنکه کردی ستایش مرا
بنامه نمودی نیایش مرا.
فردوسی.
همه جهان پدرش را ستوده اند و پدر
چو من ستایش او را همی کند تکرار.
فرخی.
مقرر گردد که هر کس که خرد وی قوی تر، زبانها در ستایش او گشاده تر. (تاریخ بیهقی). در ستایش وی سخن دراز داشتم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 262).
بمیدان دانش بر اسب هنر
نشین و ببند از ستایش کمر.
اسدی.
موبد موبدان پیش ملک آمدی... و ستایش نمودی و نیایش کردی. (نوروزنامه). سپاس و ستایش مر خدای را عز و جل که جلال و آثار قدرت او بر چهره ٔ روز روشن تابانست. (کلیله و دمنه).
خاقانی از ستایش کعبه چه نقص دید
کز زلف و خال گوید و کعبه برابرش.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 219).
ستایشت بحقیقت ستایش خویش است
که آفتاب ستا چشم خویش را بستود.
مولوی.
احمق را ستایش خوش آید چون لاشه ای که در کعبش دمند فربه نماید. (گلستان).
مترادف و متضاد زبان فارسی
تحسین، تمجید، حمد، سپاس، ستایش، مدح، مدیح، مدیحه، منقبت، تحیت، درود، سپاس، شکر، دعا، ذکر، ذکرجمیل، ذکرخیر،
(متضاد) قدح، هجا، هجو
معادل ابجد
1328